سوپریمم بی نهایت





- نسکافه میخوری؟ کمکمون میکنه بیدار بمونیم.
+ آره، با شیر و شکر لطفا.

بسته ی کوچیک نسکافه رو خالی میکنم تو لیوان.
صداش میاد:
- اینی که خورد زمین چقد شبیه تیری هانری بود.

از پشت یخچال سرک میکشم توی اتاق نشیمن تاریک. مطمئن نیستم کجای تاریکی نشسته.  با وسواس فوتبال انگلیس و اروگوئه رو دنبال میکنه. نیمه شبه. خوابن همه. فقط ما دوتاییم. برمیگردم توو یخچال: "شرمنده، حواسم نیست. دنبال شیر میگردم."

"هوووفـ.." ـی میگه که نشون دهنده ی اینه که انگلیس بازم یه موقعیت اساسی گل رو از دست داده، بدون اینکه چشم برداره از تلویزیون، بریده بریده میگه: "پیدا نکردی فدا سرت"
پاکت شیر کم چربو از پشت آب انار طبیعی میکشم بیرون: "نه، ایناها!"
شیر و شکر رو اضافه میکنم. برمیگردم تو نشیمن، با اخم خیره شده به مستطیل سبز. اعتراض میکنه: "داور عمه داره!؟"
نسکافه ی لیوانی رو میدم دستش. بهش میگم: "این حالتو بهتر میکنه."
چشماش برق میزنه.
کنارش روی کاناپه ولو میشم.
تازه لیوانو به لب هاش نزدیک کرده که رونی میپره و یه موقعیت مسلم گل رو هد میزنه تو تیرک!
به سرفه میفته. میزنم پشت شونه ش. بهش میگم:"منو یاد بازی دیشب اسپانیا انداخت. برگردونی که میتونست گل شه!"
حسرت میخوره:"آخ آره..عجب گلی نشد اون!"

میخندیم. اخم میکنیم. با گل انگلیس، بدون اینکه نگران بیدار کردن کسی باشیم، جیغ میزنیم و با حذفش..غمگین میشیم.
بغلش میکنم. "فدا سرت آبجی!"

خستگی کار و کلاس تو تنشه.
خستگی ماشین و جاده تو تنمه.

چرت لازمیم!..قول میگیرم ازش که بیدارم کنه وقتی بیدار شد.

یه "تا بعد" و بعد.. 
نور وایبر خاموش میشه و اتاق، دوباره تاریکه..

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۴۳
یک نخ
ما که قهریم با هم.

هر چند که نه من به روی خودم میارم، نه تو.
هر چند که هنوز، هر کی هر چی میگه من ازت دفاع میکنم که "حکمتی داشته حتما".. که "توکل به خودش"..هر چند که هنوز، تا یه جایی گند میزنم..کوچیک یا بزرگ، شوخی یا جدی، یهو پیدات میشه..ستار العیوب بازی! درمیاری و یه جوری ماسمالیش میکنی که خودمم باورم میشه همه چی روبراهه..هر چند که 9 ماهیه برام ساختی. همه جوره برام ساختی. معجزه هاتو ردیف کردی پیش چشمام..من ولی میدونم که ما با هم قهریم..
ببین..نگام کن..تو میتونستی همه چیزو ساده تر کنی..وقتی هنوز غرق فانتزی بودم، وقتی آدرسا رو بلد نبودم، وقتی چشام دورتر از دیوار خونه رو نمی دید..سر و کله ی بلوغ، پیداش شد..بلوغ، این شکنجه گر سرکش.. این کفر مسلم .. این "دارم بهت میگم نماز خوندم!" ِ بغضی، در جواب برادری که تمام روز کنارم بود و به چشم دید که دارم دروغ میگم!..یادته؟..حتما یادته..مگه میشه یادت بره؟..تو ساختیش!..مگه میشه یادت بره؟..مگه میشه فراموش کنی وقتی جواب سوالمو از یکی هم سن و سال خودم گرفتم چه حالی شدم؟..گریه هام یادته؟.."ازشون متنفرم!" هام؟.. تو میتونستی ساده ترش کنی.. حالا من اینجام..19 سالمه..خیلی چیزا رو میدونم..سرتو بگیر بالا!..خودتو نزن به اون راه! نگاهتو نگیر ازم!..من خیلی چیزا رو میدونم!..میدونم چی هستم. میدونم چی هستیم..میدونم چه خوابی برام دیدی.. میدونم و این دونستن ها، داره پدرمو درمیاره!..
دیگه چی تو چنته داری؟..دیگه قراره چقدر گم شم تو دنیای آدم بزرگا؟..چی تو سرته؟.. نگام کن!..من شبیه آدمایی ام که میخواستن بزرگ شن؟
مگه من ازت خواستم خلقم کنی؟ مگه ازم پرسیدی دوس دارم دختر شم یا نه؟..مگه برات مهم بود که میخوام ایرانی باشم یا نه؟..یه درصد احتمال دادی که شاید من نخوام مسلمون...

سکوت.

آره.. به اینجا که میرسم، همیشه یه نفر، از توو، میزنه تو دهنم!.. هرگز به زبون نیاوردمش..هرگز به ذهنمم اجازه ندادم تو مخیله ش منعقد کنه فعلش رو.. ولی نگام کن.. راست و حسینی جوابمو بده!..
تو بهشتتم موسیقی مطربیه؟.. تو بهشتتم مهمونی رفتن حرامه؟.. تو بهشتتم آدما تو جمع های خونوادگی، مردونه و زنونه میشینن و از هم رو میگیرن و با هم آواز نمی خونن؟..نمی خندن؟.. تو بهشتتم ورق بازی گناهه؟...
اگه بهشتت اینه..اگه آدماش اینن.. من یکی عمریه بهشتی ام!..

یه جهنم بهم بدهکاری!..
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۱
یک نخ
امروز دیر اومدم بیرون از تخت. خیلی دیر. 1 ظهر بود.
اما بیدار بودم. بیدار ِ بیدار. از 9 صبح بیدار بودم. شاید فک میکردم بلند نشدن از روی تخت میتونه عقب بندازه همه چیزو.

طبیعتا تو این 13 سال، هیچوقت غروب روز آخر تعطیلات سال نو، به اندازه ی امسال برام دلگیر نبوده.

ولی خب همینه دیگه. انتخاب خودم بود.
میرم چمدونمو جمع کنم. :)




۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۴۴
یک نخ
دلم میخواد بین این چرکنویسای داستان بخوابم امشب.
دلم میخواد بین کتابا بخوابم.
دلم میخواد بین خودکارا و دفترچه ها و برچسب هام بخوابم امشب.
دلم میخواد یادم بیارم امشب که من همون آدمی ام که دبیر ادبیاتم کلاسشو می داد دست من و داستان هام.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۲ ، ۰۳:۱۵
یک نخ

سینا حجازی. 


یکی از پدیده های نوظهور موسیقی ایران که هیچوقت نتونستم مقاومت کنم و لبخند نزنم وقتی کاراشو گوش میدم.
صداش یه جوریه انگار خودشم در حال لبخند زدن، میخونه! :دی

سبک مخصوص به خودشو داره و حتی کارهای غمگینش هم لبخندزا(!)ست.

"بارون" کار ِ موردعلاقه ی منه که توش همزمان با سینا دماغمو بالا میکشم! :دی

غلط نکنم از تیتراژ سریال "مسیر انحرافی" شروع کرد کارش رو. سریالی که دوتا اپیزود اولش رو دیدم فقط به کارگردانی بهرنگ توفیقی ( :-" ) که مشخصا دهن کجی به LOST بود که اونم سیزن اولشو دیدم فقط! :دی

سی تا تک آهنگ داده که هیچکدوم شبیه هم نیستن! و جالبه برام که دنبال آلبوم نیست انگار. مصاحبه هایی که حاضر شده انجام بده از تعداد انگشت های دست کمترن! که تو همشون ثابت کرده آدم ِ خاصیه...سبک و شیوه ی خودشو داره واسه زندگی..به قول ِ خودش:

یه عمره همین بودم.. نه نخواه که تغییر کنم!
نخواه که افکارتو .. به تیپم زنجیر کنم!
من همینم که میبینی! راضی میکنه تو رو؟
راضیت نمی کنه؟ هیس! هیچی نگو! برو!!


پ.ن: عنوان پست از آهنگ ِ "عقربه" ی سیناست.



۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۱۷
یک نخ

متوجه نمیشم وقتی میگن "قدرشو بدون!" یعنی باید کجاشو بدونم دقیقا. طوری این حرفو میزنن انگار میتونم با قدر دونستن، شرایطی که توشم رو تا ابد نگه دارم. "قدرشو بدون!" فقط یه جمله ی حسرت آلود(!)ـه که کسی که یه مرحله رو گذرونده به یکی دیگه میگه که الان تو اون مرحله س و باور کنید گفتنش جز انرژی منفی هیچی نمیده. جز اینکه بهت میگه : "همه ی خوشی ها تو این مرحله س، بعدش عذابه!" هیچ حس دیگه ای ایجاد نمیکنه تو وجود آدم. یا حداقل تو وجود ِ من!

بزرگترین موردش سنه. یعنی در واقع اختلاف سنیه که اصن باعث این دیالوگ میشه معمولا. ولی من نمی فهمم چرا باید از افزایش سال های عمرت بترسی؟ این یه موهبته!! این که خدا بهت این فرصتو داده که از زندگیت بیشتر لذت ببری شکر گذاری می خواد! اینکه هر لحظه ش یه تجربه س. اینکه از خیلیا بیشتر بارته به خاطر سن و تجربه ت. اینکه خیلیا رو همین تجربه ت حساب می کنن! پیری وجود نداره. پیری معنی نداره تا وقتی تو حرفی برای گفتن و کاری برای انجام دادن داری.

با حسرت به اون بچه ی 7 ساله نگو قدر 7 سالگیشو بدونه! تو 7 ساله بودی، حالا فقط نوبت اونه که 7 ساله باشه! تو از نوبت ِ 20 سالگیت، از 40 سالگیت، از 70 سالگیت لذت ببر! به بالاتر از خودت نگاه کن، همیشه یکی هم هست که به تو بگه قدر زندگیتو بدونی!
قدر دونستن یه کار شاخ نیست که صرفا تو مراحل خاصی از زندگیت انجامش بدی..همین که گذشته رو بیخیال شی و بذاری آینده غافلگیرت کنی و حال رو دریابی! ..


یعنی تو قدر زندگیتو میدونی! :)




۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۲ ، ۱۴:۱۶
یک نخ

خواب آلود، چمدان بسته، راهی غربتم.
نا خودآگاه، لبخند میزنم..

وقتی به آخر هفته فک میکنم!



توضیح عکس:

آخر هفته، بازگشت شکوهمندانه ی دانشجویان خوابگاهی  به خوووووونه!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۲ ، ۰۴:۰۶
یک نخ



چه میکنه این هالیدی! :))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۲ ، ۱۵:۳۹
یک نخ
مسئول سلف یقلبی پر رو هل میده جلو.
- بفرما خانوم مهندس!

خانوم مهندس..
چه لفظ دوری.

امتحان ریاضی خوب نبود. نه برای اینکه نتونستم. برا اینکه نخواستم. راستش..از اول ترم نخواستم..ریاضی رو دوست دارم..ولی هیچوقت باهاش رفیق نبودم. هیچوقت ترسمو کامل کنار نذاشتم..هیچوقت نتونستم باور کنم که میتونم.
مساله اینه که دو ساله داستان ننوشتم و ککم نمیگزه. این خوب نیست. اصلا خوب نیست. نه برای منی که رویام بود نویسندگی.
به صدایی هست که بهم میگه فراموشش کن..تو آدم ِ ریاضی نیستی.. کنکور بده..فیلمنامه نویسی..کارگردانی..
و باز چشمم میفته به فیزیک هالیدی وگوشم به صدای میومیوی حبه ست و یادآوری این نکته که الان وقت فک کردن به آینده نیست. امتحان دارم..
راستی! بالاخره کِی وقت ِ فک کردن به آینده ست؟

خانوم مهندس..
چه لفظ دوری.



پ.ن: خوب ِ خوب ِ خوبم. هیچی نمیتونه حالمو بگیره! :)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۲ ، ۲۰:۰۷
یک نخ
فاصله بین من و تو ،

یه قاره است و یه اقیانوس.
هفت جفت کفش آهنیه و هفت تا عصای آهنی.
10 ساعت پروازه و یک مشت قانون بی معنا در مورد مرز کشورها.
8 و نیم ساعت اختلاف زمانه.
5 سال و اندی.
62 و اندی ماه.

1862 روز.. فقط :)





و اینطوریه که روزهای من، از امروز به بعد بیشتر از همیشه معنی پیدا میکنن.
که میتونم باشم منتظر رفیقم.
که زندگی کنم.
تولدم بود امروز. بلاخره نفهمیدم 19 ساله ام یا 20!.. اونقدرا مهم نیست :)
که دوبار "ده سالگی" کردم..

پر از احساس ِ خوبم. هوای زندگیم تازه س. نفس دارم می کشم!!..تازه فانتزی هام جون گرفتن..تازه چشمام می خندن!..



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۲۲:۱۶
یک نخ